درد ماه و چاه
شام غم شد عالمی غرق عزاست
آسمان هم با دل ما هم نواست
قصه ای دارم به دل از غصه ها
قصه ای از ماه و دردو وچاه ها
بی خبر ماهی پریشان یک شبی
صورتش سرشار از حَرم تبی
هم چونان گم کرده راهی دردمند
یا که اهویی گرفتارِ کمند
بر فراز نخل های سرفراز
بر لبانش قفل سنگینی زراز
گه سوی ویرانه هایی سوت و کور
گه سوی خلوت نشینان قبور
در زمین و اسمان میکرد او
هر کجا گم گشته اش را جستجو
بر لب بامی زسنگ و خشت خام
لحظه ای ارام شد ارام و رام
منتظر طفل یتیمی پشت در
دید روی خاک با چشمان تر
چشم غمبارش به راه دلبری
می کشد هر دم به کوچه ها ، سری
زیر لب نجوا کنان و ورد گوی
با خدایش التماس و گفت گوی
امشب آن زیبا سرشت مهربان
او که آرد کیسه ی خرما و نان
دست ناز مهربانش بر سرم
می کشد و، می نشیند در برم
دیر کرده ای خدای مهربان
هر شب او می آمدش تا این زمان
از زمانی که پدر پرواز کرد
هجرت پیش تو را اغاز کرد
بوده این آقا مرا همچون پدر
مهربانی هاش ،گاهی بیشتر
مه شنید این گفتگو را در سکوت
ناله های کودکی را در قنوت
بوی غربت می دهد این گفتگو
مه دوباره کرد عزم جستجو
خسته شد وقت مناجات سحر
تشنگی جانش فکنده در خطر
در پی آبی ، رهی دیگر گرفت
سوی نخلستان شدن از سر گرفت
شعله زد بر ظلمت چاهی عمیق
جلوه اش در آب هم چونان عقیق
لرزه ای افتاد بر بنیاد چاه
موج ها بر صورت ریبای ماه
گفت ای ماه شب تنهایی ام
روشنی بخش دلِ شیدایی ام
بوی یارِ مهربانم می دهی
جلوه ای از آسمانم می دهی
چند شب است تاریک و مبهم مانده ام
همنشین ناله و غم مانده ام
یوسفی گم گشته دارم دلربا
محرمم بر اشکهایش در خفا
عقده ی دل پیش من وا می کند
در درونش درد غوغا میکند
چند شبی تنها و بی کس مانده ام
در فراقش ناله ها سر داده ام
ای پریشان ماه ِ خوب ِ زرد روی
قاصدی باش و خبرها را بگوی
بازگو از یار خوب و ناز من
عندلیبِ این چمن ، همراز من
گر خبر داری زمولایم علی
قلبم بیمارم را نمایی منجلی
گو که از درد فراقش صبر نیست
جز علی مونس به درد چاه کیست؟
ماه نالان سر ز چاه آورد به در
خواست تا که جستجو گیرد ز سر
ناگهان نوری دراوج اسمان
روشن از رویش تمامی جهان
شد هویدا نور در اوج فلک
از رخ چندین هزار حور و ملک
با خود آوردند یک تخت روان
بهر حمل سرور کل جهان
آسمان شاد از حضور اینچنین
میهمان و ، درعزایش شد زمین